« وابستگي انسان به فضا داراي ريشه هاي عميق مي باشد . اين وابستگي از نياز به درك روابط اجتماعي انسان جهت ثبت مفهوم و حاكميت بر دنياي حوادث و رويدادها سرچشمه مي گيرد . » [1]
انسان خود را با محيط وفق مي دهد .
« بسياري از حركات [2] بشر واگر است بدين معني كه اشياء مورد ارتباط مطابق با چنين روابطي به دوره نزديك ، بيروني ، اندورني ، مفرد ، جمع و پيوسته و گسسته تقسيم گرديده اند . لذا فضا وجه خاصي از ايجاد ارتباط نمي باشد بلكه گونه اي است از هر ايجاد ارتباطي . [3] بنابراين فضا فقط يك جنبه از ارتباط كلي مي باشد . « براي اينكه انسان بتواند تصورات خود را از قوه به فعل درآورد لازمست كه روابط واگرا را درك نموده و آنها را در قالب يك مفهوم فضايي هم آهنگ نمايد .
برادشتهاي جدا شونده انسانهاي اوليه ، روابطي واقعي هستند كه بر اشياء و نقاط دلالت داشته و به همين دليل داراي رنگ عاطفي شديدي مي باشند . ( با اين وجود فلاسفه يوناني فضا را شيئي بازتاب خوانده اند . [4]
جهت آشنايي بيشتر با مفهوم كلي فضا سير كلي را در تاريخ انجام مي دهيم كه به دليل گسترده بودن موضوع وارد جزئيات بحث نخواهيم شد .
« هر چند مصري ها و هندي ها نظرات متفاوتي در مورد فضا داشتند ، اما در اين اعتقاد اشتراك داشتند كه هيچ خط مشخصي بين فضاي دروني تصور و يا واقعيت ذهني ، يا فضاي بروني واقعيت عيني وجود ندارد . در واقع فضاي دروني و ذهني رؤيا ، اساطير و افسانه ها با دنياي واقعي روزمره تركيب شده بود . به همين ترتيب زمان به صورت يك توالي پي در پي كه با سرعت ثابت جريان داشت محسوب نمي شد بلكه بين واقعيت و اسطوره در حركت بود . جهان عيني و خارجي اي در بينش اساطيري آنگاه روشن مي شود كه نسبتي تشبيهي با جسم انسان پيدا كند و چون از سوي ديگر در اغلب اساطير اعضاي انسان با اجزاي جهان منطبق است از اين رو عالم نوعي وحدت « ارگانيك » مي يابد . آنچه بيش از هر چيز در فضاي اساطيري توجه را به خود معطوف مي كند جنبه « ساختي » و نظام يافته فضاست ولي اين فضاي نظام يافته مربوط به صورت نوعي اساطيري است كه برخاسته تخيل آفريننده اند .
مشخصه تفكر يونانيان در مورد فضا را مي توان در تفكرات اقليدسي يا هندسه اقليدسي مشاهده نموده . البته پيش از اقليدس ، مصري ها ، بابليها و هندوها با هندسه آشنايي داشتند اما اقليدس بود كه كليه اين قضايا را جمع آوري كرد و پايه گذار علمي جديد شد . هندسه يك سيستم و نظام كاملي مبتني بر انتزاع ذهني بود . فضاي اقليدسي فضايي يكسان و همگن و پيوسته بود كه در آن هيچ چاله ، برآمدگي يا انحنايي وجود نداشت . فضاي اقليدسي فضايي قابل اندازه گيري بود….
در محيط مذهبي و ديني دوران مسيحيت ، فضا تكه تكه شد و همگني خود را از دست داد و ديگر قابل اندازه گيري نبود . فضا جهت دار شد . بهشت در اوج و جهنم در نازلترين سطح بود ، اما هيچ كدام با فضاي واقعي و روزمره در ارتباط نبود . ميرچا الياده مي نويسيد : « براي فرد مذهبي فضا همگن نيست و او در نقاط قطع و شكستي
مي بيند . » اين تصور بخشهاي منفرد و مجزاي فضا منجر به تكه تكه شدن بيشتر مفهوم فضا شد .
دكارت در حد فاصل بين دوران شكوفايي كليسا از يك سو و اعتلاي فلسفه اروپا از سوي ديگر به طور سيستماتيك هر يك از عقايدش را مورد شك و ترديد قرار داد . روش دكارتي به همه سطوح قدر و منزلتي واحد مي دهد و اشكال به عنوان قسمتهايي از فضاي نامتناهي ( پيوسته و سه بعدي ) پديدار مي شوند . تا پيش از اين فضا تنها اهميتي كيفي داشت و مكان جسم به كمك عدد بيان نمي شد .
لايب نيتز نيز معتقد بود كه فضا صرفاً سيستمي از روابط است . يكي از بهترين نكات تئوري مونادهاي لايب نيتر دو نوع فضايي است كه مطرح مي كند : يكي ذهني در ادراك هر موناد و ديگري عيني كه شامل تجمع نقاط ديد مونادهاي متنوع است. [5]
نيوتن معتقد به مطلق بودن فضا و زمان داد دكانت فضا را اقليدسي كه تنها سه بعد داشت مي دانستد . از نظر كانت فضا و زمان مسائل مفهومي و شهودي در ذهن انسان بودند .
در ديدگاه نسبيت « اشياء حقيقتاً به دليل يك تغيير شكل پلاستيك در فضايي كه در آن قرار دارند ، تغيير شكل مي دهند . اقليدس مي گفت كه فضا همگن و ثابت است ، نيوتن فضا را مطلق مي ديد اما فضاي انشتين خصوصيات ژله اي داشت كه بسته به سرعت بيننده خود را به اشكال مختلف نشان مي داد . » [6]
« به هرحال مفاهيم فيزيكي و رياضي از فضا تنها قسمت كوچكي از نياز اساسي بشر را در مورد ايجاد ارتباط برآورده مي كند . با تعيين كيفيت كل رويداد از گذشته دنياي قابل شناختي از روابط تنهايي و مطلق نتيجه گرفته شده است كه با زندگي روزمره نسبت مستقيم و مختصري دارد .
اگر چه بقاياي پراكنده درك و بينش ، بطور غريزي در بشر محفوط مانده است ، بهمان ترتيب نيز جنبه هاي معين و محقق از موجوديت او از قبيل علاقه ها و روابط عاطفي محيط انساني ، كاهش يافته اند . از اين نظر بايد سعي شود تا به مفاهيم فضا ( كه به آنها اشاره شد ) بوسيله جنبه هاي عاطفي ، حركات و اخلاق ، فزوني بخشيم .
حدود يك قرن پيش به اين طرف فضاي انساني ، مورد مطالعه روانشناسان بوده است . صرف نظر از مسئله تجربه بشر از محيط خودش ، اين امر به اثبات رسيده است كه درك فضا هر جا با تغييراتي در آميخته تبديل به روند پيچيده اي گشته .[7]
« در فرهنگ معين » فضا اين طور معنا شده است :
1 ـ مكان [8] وسيع ، زمين فراخ ، مساحت .
2 ـ ( جغ ) مكاني كه كره زمين در منظومه شمسي اشغال مي كند .
المنجد اين واژه را چنين معنا كرده است : « ما اتسع من الارض ، الساحه / يقال « مكان فضا » اي واسع ، « يعني « زميني كه گسترده باشد . مساحت / وقتي مي گويند « مكاني فضا است » يعني وسيع است . » [9]
هايدگر مي نويسد « Run , Raum ، يعني جاي خالي و آزاد شده اي براي اسكان و اقامت كردن . فضا امري است كه براي آن جايي باز شده باشد يعني حد و مرزي داشته باشد ، به زبان يوناني آن را پرس [ mepas ] مي گويند . حد و مرز آن نيست كه فراسوي آن چيزي ، ديگر آن نباشد كه هست ، بلكه همانطور كه بصيرت يونانيان نشان مي دهد ، حد و مرز ، مبدأ وجود و ماهيت هر چيز است . به همين دليل مفهوم آن عبارت است از افق ( هرسيموس ) يعني حد و مرز . فضا بنا بر ماهيتش آن چيزي است كه برايش جايي باز شده آن امري است كه در حدود و شعورش رها شده باشد . امر جا يافته هميشه مستقر است و در نتيجه متصل است يعني امري است كه به اعتبار مكان گرد هم آمده است . » [10]
Copyright - Developed By Alpar ©